سلام خوبید
امروز حسابی به سایت حال دادم خوب وقت نشد که بهتر بشه ولی خوب همینه دیگه اگه راست کلیک کنین حالتون و میگیره در هر صورت بعد عمری تونستم حال بدم. در ضمن اگه نظر ندین کلی ناراحت میشما فعلا بای
:: جـــاده ::
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی
را هم زمزمه میکرد
. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در
گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش
رسید که میگفت :
چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم
! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا
و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من
! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست
میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ
میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که
باید ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر
آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟
. من همه ى اینها
را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آیا نمى توانى آرزوى
دیگرى بکنى ؟
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت
، آنگاه گفت :
- اى خداى من
! من از کار زنان سر در نمى آورم !
میشود
بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى
احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که
چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که :
اى بنده من
! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى
باشد یا چهار باندى ؟؟!!
|