تغییر

سلام
خوبید است.
من دارم با اجازه بزرگترا متحول میشم یعنی میخوام یواش یواش یه کارایی بکنم ولی ((یواش یواش)):
اول اینکه من حدود ۸۰ تا شوء Westlife که هر کی میخواد از هر آلبومی با قیمت ناچیز در اختیارش میزارم و آرشیو MP3  westlife هام هم کامله هر کی خواست دارم و دارم رو بخش فروش سایتم هم کار میکنم.
در  ضمن بیشتر بیننده های من خارجی هستند که باید یه فکری به حال این موظل بکنم .



اینم یه داستان قشنگ:

زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت :بیایید بازی کنیمٍ ،مثل قایم باشک!

دیوانگی فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم!

چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.

دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد:یک..... دو.....سه!

همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی شد.

اصالت به میان ابرها رفت و

هوس به مرکززمین به راه افتاد

دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت!

طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .

آرام آرام همه قایم شده بودند و

دیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار....!

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است.

دیوانگی داشت به عدد100 نزدیک می شدکه عشق رفت

 وسط یک دسته گل رز و آرام نشست.

دیوانگی فریاد زد، دارم میام، دارم میام....

همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود!

بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسید اما از عشق خبری نبود.

دیوانگی دیگر خسته شده بودکه حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد.

صدای ناله ای بلند شد .

عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد، دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.

شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.

دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت:

حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یارمن باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

واز همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی  همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند.



با عرض پوزش از امیر که این داستان رو از سایتش ورداشتم و لینک ندادم.